میان نیزار های سوخته ذهنم پرنده ای لانه نمی کند جز کلاغی بد شگون که خاطرات را به مهنای ذهنم میکوبد بیدار شو،بیدار شو چشم های کم سویم دل عابران مهربان را نمی برد بیدار شو، بیدار شو کابوس بیداری سر نبش کوچه تنهایی به انتظار نشسته است
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت